امروز اومده بود دیدنم ، با یه نگاه مهربون ، همون نگاهی که سالها آرزوشو داشتمو ازم دریغ میکرد. گریه کرد و گفت دلش واسم تنگ شده. وقتی رفت ، سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۳/۱۹ ساعت 19:18 توسط محیا
|
من اگـر عاشقــانه می نویــسم