مثل ماه که با هیچ دستمالی از پشت شیشه پنجره پاک نمیشود
شاید که منتظر نشستی،روزی سر مزار بیایی
حالا که من نیمه جونم،محتاجم به تو همزبونم
فردا سر قبرم بیایی،نمونده جز استخونم
دنیا بگذرد من از یادت نمیگذرم...
گفتند این یعنی دوستت ندارد!...گفتم میدانم
گفتند این یعنی دوستت ندارد!...گفتم میدانم
گفتند روزی میرسد تو تنها میمانی!...گفتم میدانم
گفتند پس چرا فراموشش نمیکنی؟...گفتم تنها چیزی است که نمیدانم
عاشق هرکس که گشتم شد نصیب دیگری
دوستی با هرکه کردم سنبل نیرنگ بود
ظاهرش اهل وفا و باطنش صدرنگ بود
سرت به سنگی بخورد که روزی آن را به سینه ات میزدی
چگونه بفرستم "باورم "را برایت
تا باور کنی از" یاد بردنت"کارمن نیست....
که بیاد از در ببینم روی ماه اون گلم،
۲تا یادگاریاشو آره واسم بیارین،
یکیش رو سینمو یکیش رو لب هام بذارید
ای خدا امون بده نذار بی کس بمیرم
ای خدا صبری بکن عشقمو بازم ببینم
مگه تو نگفتی عاشقا واست عزیزترند
پس بگو فرشته مرگم نیاد دور وبرم
محتــــاج دیدنـــــت نیستــــــم...
اگر چــــــه نگاهـــــــت آرامـــــم می کنــــد
محـــــتاج سخن گفـــتن با تو نیســــــتم...
اگر چــــــــه صدایت دلـــــم را می لــــرزاند
دوست دارم بــــــــــدانی ،
حتی اگر کنـــــــارم نباشـــــــــی ...
باز هم ، نگاهـــــــــــت می کنم ...
صدایت را می شــــــــــنوم .....
همیـــــــشه با منی ،
و همیشه با تو هــــــــــستم، هر جا که باشـــــــی...
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمیمونه تابامن توی راهم همسفر شه
آخه میترسه که بامن،بادل من در به در شه
که چه زخمی دارد...
خنجر از دست عزیزان خوردن....آنگاه از منه خسته نمیپرسیدی که چرا تنهایی

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی …
من سوگوار نبودنت نیستم
من شرمسار این همه تحملم
همچون تویی در آرزوها برای من
امشب دوباره میخواهم برایت بنویسم
نامه ای از جنس تمامی برگ های ریخته ی پاییز احساسم
امشب باز در سرسرای افکارم چهره ی زیبایت را دیدم و با تو در اعماق آسمانها گم شدم
امشب مینویسم و همراه با سیاهی شب خواهم رفت
امشب دلگیرم از تمامی ناکامی های گذشته،از تو،از همه
کاش امشب باران بیاید،بیاید و بگوید قصه ی زیبای رسیدن را
کاش بیاید و برهاند مرا برهاند از این حس غریب،از تنهایی
روز های سرد پاییزی در راهند،راهی به وسعت تمامی آرزوهای گم شده...
به خودت مي گي اصلاً واسه چي دوستش دارم؟
مگه کيه؟
مگه واسم چيکار کرده؟
مگه چي داره که از همه بهتر باشه؟
بعد به خودت مي خندي که اصلاً واسه چي اينقدر خودتو اذيت کردي؟
يهو، يه چيزي يادت مياد....
يه خاطره....
يه حرف....
يه لبخند....
يه نگاه....
و بعد....
همين....
همين کافيه تا به خودت بياي و مطمئن بشي که
یعنی عزیز بی صاحب...
عزیزی که هنوز عزیزه ولی مال تو نیست
شنیدنش که درد آوره گفتنش رو نمیدونم...
رفتی به سلامت.......
استعداد عجیبی در نشستن دارم**به پای تو......به امید تو......به انتظارتو
بی خیال...
من به دنبال دلت بودم...
وقتی دلت با من نیست چه فرقی میکند که کجا باشی....
از این به بعد او دیگر آن او نیست...


من اگـر عاشقــانه می نویــسم